حدود یک هفتهای میشه که در مزرعهمان شروع به کندن یک حلقه چاه کردهایم. یک چاه برای تامین آب مورد نیاز قسمتی از باغ کیوی و هلو. این که میگویم قسمتی، منظورم این است که این چاه قرار است فقط قسمتی از باغ را آبیاری کند.
در تمام مزرعه ۳ حلقه چاه داریم و این چاه اگر خدا بخواهد قرار است چاه چهارم مزرعه شود. بقول بزرگی که میفرمایند: «زراعت به آب زنده است».
این روزها و یا بهتر است بگویم این سالها داشتن یک چاه برای یک مزرعهدار نعمت بزرگی به شمار میرود. نعمتی که باید حتمأ مزرعهدار باشی که قدر چنین نعمتی را بفهمی. علیالخصوص که چند سالی است کشورمان با مشکل کمآبی و خشکسالی روبهرو شده است. شاید بپرسید شما اهالی شمال کشور چرا از خشکسالی ناله میکنید!
باید خدمتتان عرض کنم بر اساس آن ضربالمثل معروف که میفرمایند: «هر که بامش بیش برفش بیبشتر.» ما اهالی شمال و کشاورازان شمالی با توجه به نوع محصولاتی که داریم به آب بیشتری هم برای مزارعمان احتیاج داریم و هر نوع کم آبی خیلی سریعتر از مناطق خشک و کم آب، خودش را به ما نشان میدهد.


بله؛ گفتم که چند روزی میشود که مشغول حفر چاه هستیم. مسولیت خطیر چاهکنی را به مردی محوّل کردیم که در روستای ما در این کار (کندن چاه) بهترین محسوب میشود. اون هم کسی نیست بجز آقا دوستعلی.
البته آقا دوستعلی الان ته چاه سخت مشغول کارند. ما هم از بالای چاه خاکهای ته چاه را بالا میکشیم. کار البته بسیار کند پیش میرود. بیشتر از روزی سه یا چهار متر نمیشه کند.
یک تراکتور هم در این بین خاکهایی که اقا دوستعلی داخل سطل (البته بهتره بگم نصفه بشکه) پر میکند را بالا میکشد. این سطل بزرگ بر روی قرقرهایی سوار شده و تراکتور هم کار ما را بسیار آسونتر کرده. نمیدونم اون قدیمها، ملت برای کندن چاه و بالا کشیدن خاک چه کار میکردند. کار سختیه!


خاک (البته الان که کمکم داریم به آب می رسیم شده گل و لای) را کنار چاه خالی میکنیم. مسولیت این کار هم بر عهدهٔ آقا علیرضا و آقا مسلمه.




گویا کمکم موقع نهار شده. آقا دوستعلی را صداش میکنیم که دست از کار بکشه و بیاد برای نهار. اون هم بیل و تیشهاش را کنار میذاره و سوار بر همان سطل بزرگ میشود و از چاه میآد بالا.
موقع بالا اومدن از چاه باید خیلی احتیاط کرد. کلأ کندن چاه کار خطرناکیه. آدم کاربلد میخواد.


این هم از آقا دوستعلی که قبلأ بهتون معرفی کردم. لباساش کم از لباس فضانوردان نداره! سردش شده. بهتره بره کنار آتیش تا کمی گرم بشه.


نهار را زودتر میخوریم که چاه بیصبرانه منتظره تا به آب برسه.

نگاهی به ته چاه بندازیم، اما مواظب باشیم سرمون گیج نره بیبفتیم اون تو.


بعد از نهار آقا دوستعلی آماده میشه که دوباره بره ته چاه. هنوز خیلی مونده تا چاه به آب برسه.
حالا حالاها باید کّند.

ادامه دارد...
پینوشت:
کندن یک حلقه چاه و سختیهای آن یک طرف و گرفتن مجوز حفر یک چاه یک طرف! انشالله پای هیچ بنیبشری به ادارات دولتی باز نشه.
آمین.
پینوشت ۲ :
چند روزی مسافر تهرانم. پست بعدی کمی تاخیر داره.
|