پسر یک مزرعه ‌‌دار


یادداشتهای پسر یک مزرعه ‌‌دار

روز دوم نشاء؛ باران آمد، نشا‌ء‌گرها آمدند؛ مسئولین نیامدند؛ شاید وقتی دیگر!

دیروز روز دوم نشاء بود و نشاء شالی همچنان ادامه داشت.

صبح باران آمد. با خودم گفتم شاید خانم‌های نشاء‌گر امروز نیایند برای نشاء. آخه با آن باران! ولی حدسم درست از آب در نیامد و نشاءگرها آمدند و کارشان را شروع کردند. البته کمی دیرتر از وقت معمول. حوالی ساعت هشت و نیم صبح.

مسئولینی که قرار بود آن روز بیایندبرای افتتاح! اولین نشاء استان گلستان با تماسی که با عمویم گرفتند، مشخص شد که قرار آن روز به فردا موکول شد. حالا دلیلش مشغله کاری بود یا باران! نمی‌دانم!

الحمد‌لله باران خیلی زود قطع شد. هوا خنک بودو شاید کار کردن در هوای خنک خیلی بهتر از کار در زیر آفتاب داغ باشد. پس باید برای همین هوا هم خدا را شاکر باشیم.

خدایا؛ شکرت.


برای چایی و نهار چون هوا بارونی بود پدر یک پلاستیک کنار درخت صنوبر بغل شالیزار علم کرد و با روشن کردن آتیشی زیر اون، اونجا را به یک چادر صحرایی تبدیل کرد.

چایی و نهار را هم زیر همون پلاستیک خوردیم.

نویسنده: Hossein Torabi ׀ تاریخ: دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ ׀ موضوع: روستای من (عمومی) ׀