|
یک هفته گذشت. یک هفته همچون برق و باد. همه چیز خیلی بهتر از آن چیزی
که تصورش را می کردم. چند روز قبل از اعزام یکی از خوانندگان برای من نوشت،
اینجایی که شما می خواهید آموزشی را بگذرانید نسبت به پادگان های آموزشی
دیگر یک هتل است. و اکنون من نظر آن دوست گرامی را تصدیق می کنم. اینجا
نسبت به پادگانهای دیگر یک هتل است؛ هتل مدرس!
***
فرمانده گردان خطاب به فراگیران دوره 22: از امروز شما را در اینجا کسی
با اسم و فامیلتان نمی شناسد. اینجا هر کدامتان را با یک کد می شناسند.
و از روز دوم بود که پسر یک مزرعه دار شد کد 11. من؛ کد 11.
***
چند روز اول بعد از اینکه گردانها و گروهانها و دسته ها و آسایشگاه ها
مشخص شد فضای آسایشگاه و روابط ما همخدمتی ها فضایی نیمه رسمی و اندکی خشک
بود. این فضا البته فقط یک فضای موقتی بود. رفته رفته و با شناختی که بچه
ها از یکدیگر پیدا کردند روابط بچه های گروهان و آسایشگاه دوستانه تر و
گرمتر و صمیمی تر شد. حتی ارتباط بچه های گروهان با فرماندهان دسته و
فرمانده گردان.
یک هفته از آموزشی گذشته. تقریبأ بیشتر بچه ها به فضای پادگان و
آسایشگاه عادت کرده اند و پذیرفته اند که باید حدود دو ماه در این فضا و
این محیط زندگی کنند. گاهی آدم در محیط و فضایی قرار می گیرد که به اختیار
خودش نیست. جبر روزگار او را در آن موقعیت قرار داده. و خب؛ این طبیعت
زندگی دنیوی ماست. در این شرایط ما دو گزینه بیشتر در پیش نداریم. یا باید
در تمام زمانی که در آن موقعیت قرار گرفته ای را با کلنجار رفتن با خودت و
متغیرهای پیرامونت بگذرانی و یا اینکه به سرعت با موقعیت جدید و ناگزیرت
کنار بیایی و حتی سعی در لذت بردن از آن موقعیتت ببری. من خودم به شخصه
گزینه دوم را انتخاب کرده ام.سعی دارم از موقعیت ناگزیری که در آن هستم (دو
ماه آموزشی) بیشترین لذت ممکن را ببرم. و هستند کسانی در همین گروهان ما
که می بینم که هنوز که هنوزه دارند با خود کلنجار می روند نسبت به این
موقعیت.
***
سربازی و بخصوص آموزشی فرصت خوبیست برای اندیشیدن! راستی؛ چند روز پیش نشاء بود. نشاء در شالیزار. نشایی بدون حضور پسر یک مزرعه دار. دروغ چرا؟ دلم برای مزرعه و شالیزار کمی تنگ شده! تصاویر مال نشاء پارسال است. 





برچسبها: سربازی, شالیزار, نشاء شالی
|