پسر یک مزرعه ‌‌دار


یادداشتهای پسر یک مزرعه ‌‌دار

شروع فصل هلو؛ اندر مصائب کشاورزی "بگیر - نگیر"!

سه چهار روزی هست که شروع شده. باز هم فصل هلو. چند نوع هلو و شلیل داریم که قبل از همه "هلوی شصت روزه" به بار می‌نشید. جمعه ۲۹ اردیبهشت (پریروز) با اهالی مزرعه برای چیدن هلوی شصت روزه وارد باغ شدیم و بدین ترتیب فصل هلو رسمأ کلید خورد.

از فصل پیش خاطرات خوشی به جا نمانده. کلأ کشاورزی و باغداری شغلی است که تابع سیاست "بگیر - نگیر" است.

قیمت‌ها در فصول مختلف ثبات ندارد. پارسال را نمی‌دانم یادتان هست یا نه؟ (+) وضعیت قیمت هلو به گونه‌ای شده بود که چیدن میوه‌ها هیچ توجیهی نداشت. قیمت هر کیلو هلو از قیمت تمام شده‌اش پایین‌تر آمده بود و بسیاری از باغداران میوه‌ها را روی شاخه‌ها رها کرده بودند.

و از حق نگذریم که سال‌هایی هم بود که هلو قیمت خیلی خوبی داشت و در این بین نه تنها باغداران منطقه بلکه بسیاری از مشاغل مرتبط نیز منتفع می‌شدند. 

نمی‌دانم چرا اینطور قیمت میوه بگیر نگیر دارد. یعنی نمی‌شود سیاستی اجرا شود که هم باغدار به یک سود معقول برسد و هم مصرف‌کننده نهایی میوه را به قیمت مناسب خریداری نماید و به قول معروف نه سیخ بسوزد و نه کباب؟

نمی‌شود کشاورزی کشورمان را از این وضعیت "بگیر - نگیر" درآوریم؟ قیمت‌ محصولات کشاورزی، باغی و دامی از ثبات نسبی برخوردار باشد و کشاورزان بتوانند درونمای امیدبخشی از آینده برای خود ترسیم کنند؟


پست مرتبط:

- ارزان چون محصول یک باغدار (خرداد ۱۳۹۰)


برچسب‌ها: هلو, باغداری, هلوی شصت روزه
نویسنده: Hossein Torabi ׀ تاریخ: دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۱ ׀ موضوع: روستای من (باغداری - هلو) ׀

ارزان چون محصول یک باغدار!

این پست و تمامی عکس‌هایش تقدیم می‌شود به وزارت فخیمه جهاد کشاورزی!

پریروز آموزشی‌ام تمام شد. به مزرعه و باغ که آمدم همگی اهالی مزرعه مشغول چیدن محصول هلوی باغمان بودند. باغ امسال محصول خوبی داشت. هلوهای درشت و قرمز و شیرین.

با این حال برعکس همیشه آن روز کسی موقع چیدن محصول باغ لبخندی بر چهره نداشت. بی‌عشق محصول می‌چیدند. چیدن محصول عشق می خواهد که آن روز در چهره هیچ یک از اهالی مزرعه هویدا نبود. برعکس همیشه هلوها بدون توجه و دقت از شاخه‌هّا کنده می‌شدند.

دلیل این بی‌توجهی اهالی مزرعه چه بود؟

اندکی که گذشت و با تلفنی که به عمویم شد دلیلش را فهمیدم.

محصول باغ ارزان بود. خیلی خیلی ارزان. چیدن محصول هلو هیچ توجیه اقتصادی نداشت. هلوی شصت روزه را در بازار میوه و تره بار تهران حداکثر ۲۰۰ تومان می‌خریدند. محصولی که بهای تمام شده‌اش برای یک باغدار حداقل ۴۰۰ تومان بود.

چطور؟

به ازای هر کیلو هلو، ۱۰۰ تومان قیمت جعبه پلاستیکی‌ای بود که باغدار باید می‌خرید. قیمت یک جعبه پلاستیکی حدود ۴۰۰ تومان است.

۵۰ تومان به ازای هر کیلو، هزینه و دستمزد کارگری است که محصول را می‌چیند.

۱۰۰ تومان به ازای هر کیلو، هزینه کرایه وانت و انتقال محصول به میدان میوه و تره بار است.

حداقل ۱۵۰ تومان به ازای هر کیلو، هزینه سمپاشی و آبیاری و شخم باغ است. (این برآورد هزینه آخری البته کم کمش و خیلی خوشبینانه بود.)

در کل قیمت تمام شده هر کیلو محصول هلو برای یک باغدار حداقل ۴۰۰ تومان است و این به غیر از تمام آن زحمات و خون دل خوردن‌ها و مشقاتی است که آن باغدار «بدبخت» در طول یک سال کار و زحمت و به امید چنین روزی، روز چیدن محصول باغش متحمل گردیده است.

بله؛ دلیل ناراحتی اهالی مزرعه موقع چیدن محصول هلوی شصت روزه باغمان همین بود. با این اوصاف دیگر برای یک باغدار امیدی و عشقی نمانده بود.

عشق باغدار مرده بود!

باز گلی به جمال گاوهای گاوداریمان که همیشه در این جور مواقع کمی به داد محصول تو سری خورده‌مان می‌رسند. چرا؟

چون باغدارانی که گاوداری ندارند چیدن محصول هلوی شصت روزه‌شان برای آنها هیچ توجیه اقتصادی ندارد. همان بهتر که سردرختی‌هایشان روی شاخه‌های درخت بماند و بپوسد و چیده نشود تا اینکه از جیب پولی بدهند که نصفش ضرر باشد.

ما ولی حداقل گاوی و گاوداری‌ای داریم که محصولی را که می‌چینیم به خوردشان بدهیم که این وسط و با وجود این آشفته بازار ارزانی محصول باغمان فقط این گاوها هستند که به نانی و نوایی رسیده‌اند!

هی داد از این بی داد!


پست‌های مرتبط:

۱. چاه «بکن» بهر کسی، اول برای زمین خودت، بعدأ کسی!

۲. «شلیل چینی»؛ قسمت اول (نمره کردن، زیر سایهٔ درخت گردو)

۳. زیر سایه درختان صنوبر؛ قسمت دوم (شلیل‌چینی هم تموم شد!)

۴. موضوع انشاء: بعد از ظهر ِ دو روز قبل از عید خود را چگونه گذرانده‌اید؟ (گزارش تصویری)


برچسب‌ها: هلو, باغداری, تحلیل‌های من, هلوی شصت روزه
نویسنده: Hossein Torabi ׀ تاریخ: یکشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۰ ׀ موضوع: روستای من (باغداری - هلو) ׀

سه و نیم روز (قسمت دوم)؛ سبد سبد هلوی شصت روزه

خواندیم که:

سه و نیم روز

و اکنون ادامه گزارش تصویری:

شصت روزه.

این نام اولین نوع هلویی است که در سال به بهره می رسد. هلو انواع مختلفی دارد که با فاصله زمانی مشخصی می رسند. یکی از آنها که به شصت روزه معروف است حدودأ شصت روز بعد از آغاز بهار می توان آن را چید و وجه تسمیه آن هم همین است. شصت روزه به نسبت هلوهای دیگر کمی ریزتر است.

این روزها در باغات بندرگز فصل چیدن هلوی شصت روزه است و باغدارن سخت مشغول تکاپو هستند. چه، هر نوع تعللی به قیمت فاسد شدن میوه ها در روی شاخه ها منجر خواهد شد. 

شنبه 14 خرداد بود. فردا شب باید راه می افتادم سمت کرج. پادگانم. ولی تا وقتی که در روستا بودم و مزرعه، باید به خانواده کمک می کردم.

حوالی ظهر بود و کار چیدن هلوی شصت روزه به پایان رسیده بود. میوه ها داخل جعبه ها با نظم و ترتیب چیده شده بودند و وانت نیسانی هم که قرار بود آنها را به میدان میوه و تره بار تهران منتقل کند به موقع رسیده بود. باید جعبه های هلو را بار وانت نیسان می کردیم.

این گزارش باز هم ادامه دارد...


پی کافی نتی از تهران نوشت:

عکس های این پست را قبلأ از منزل آپلود کرده بودم و اکنون که در مرخصی ساعتی هستم و در کافی نتی در پایتخت نشسته ام کار نوشتن این پست و گزارش تصویری نسبتأ ساده است.


برچسب‌ها: باغداری, هلو, هلوی شصت روزه, گزارش تصویری
نویسنده: Hossein Torabi ׀ تاریخ: پنجشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۰ ׀ موضوع: روستای من (باغداری - هلو) ׀

سه و نیم روز
فصل گوجه سبز به نیمه رسیده و فصل شلیل تازه آغاز شده است. نیمهٔ خرداد ماه است. فصل کار و کار و کار برای مزرعه‌دار. و من در چنین روزهایی؛ روزهای کار، به مرخصی آمده‌آم.

به مناسبت ۱۴ و ۱۵ خرداد چند روزی تعطیل است. با جمعه و یک نصفه روز پنج‌شنبه می‌شود به عبارتی سه روز و نیم تعطیلی، و این سه روز و نیم تعطیلی برای پسر یک مزرعه‌دار و خانواد‌هٰ مزرعه‌دارش در این روزهایی که در مزرعه بقول معروف آهن در جوش است غنیمیتی است. یک نفر نیروی کار هم در این روزها یک نفر است (هرچند در بقیهٔ روزها هم یک نفر است ولی ارزش این یک نفر نیروی کار در این روزهای پر مشغله دو چندان است).

و حالا غروب یکشنبه پایان این سه و نیم روز است. کار در مزرعه تمام نشده ولی وقت مرخصی من تمام شده است. وقت رفتن است. بقیه عکس‌های این سه روز را آپلود کرده‌ام و در مرخصی‌های ساعتی و از تهران به امید خدا پستشان می‌کنم. پس این پست ادامه خواهد داشت...


برچسب‌ها: باغداری, هلو, هلوی شصت روزه, گزارش تصویری
نویسنده: Hossein Torabi ׀ تاریخ: یکشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۰ ׀ موضوع: روستای من (باغداری - هلو) ׀

موضوع انشاء: بعد از ظهر ِ دو روز قبل از عید خود را چگونه گذرانده‌اید؟ (گزارش تصویری)

موضوع انشاء:

بعد از ظهر ِ دو روز قبل از عید خود را چگونه گذرانده‌اید؟

(لطفأ در ذهن مبارکتان پسربچه‌ای را تصور کنید در حال خواندن انشایش سر کلاس انشاء. با تشکر.)

به نام خدا. دیروز جمعه بود. دو روز به عید نوروز باقی مانده است. امسال ما عید نداریم چون پدربزرگم فوت کرده است. بجایش در منزلمان طی مراسمی به نام «لا سَر» با خرما و حلوا از میهمانان پذیرایی می‌کنیم.

معلم: گفته بودم  دربارهٔ بعد از ظهر دو روز قبل از عیدتان انشاء بنویسید. این چیه که نوشتی؟

پسر بچه: هان؟ ببخشید آقا معلم. حواسمان نبود دربارهٔ لاسر هم اول انشایمان نوشتیم. ببخشید آقا.

معلم: خیلی خب. بقیه‌اش را بخون.

پسر بچه: چشم.

و پسر بچه به خواندن ادامه داد:

دیروز بعد از ظهر بعد از اینکه با پسر عمو حمید کار پر کردن کیسه‌های سیلوی ذرت برای گاوها را تمام کردیم به باغ رفیتیم تا به بقیه اهالی مزرعه در کاشت نهال‌های پرتقال کمک کنیم. قرار بود در باغ هلو و در میان درختانش نهال‌های پرتقال بکاریم و این نهال‌های پرتقال چند سال دیگر جای آن درخت‌های هلو را بگیرند و باغ هلو تبدیل شود به باغ پرتقال. این تصمیمی بود که پدر و عموهایم گرفته بودند. 

در گوشه‌ای از باغ تعدادی از اهالی مزرعه مشغول کاشتن نهال‌های پرتقال بودند و در گوشه‌ای دیگر تعدادی مشغول ریختن کود حیوانی (محصول مشترک گاوهای مزرعه) داخل چال‌هایی بودند که با دستگاه مته از چند روز قبل کنده بودیم. گاوداری ما درست در وسط مزرعه قرار دارد. و جایی که فضولات با ارزش گاوها انبار می‌شود پشت گاوداریست. از آنجاست که با تریلی و به کمک بیل جلوی تراکتور رومانی کود گاوها را به باغ منتقل می‌کنیم.

پسر عمو حمید رفت سمت کاشتن نهال‌های پرتقال و من هم رفتم طرف تریلی و خالی کردن کود حیوانی و ریختنش در چال‌ها. جایی که عمو عین‌الله به همراه پسرعمو‌هایم علیرضا و محمد رضا و برادرم محمد مشغول کار بودند. من هم به جمعشان ملحق شدم. البته بعد از گرفتن چند تا عکس (حمل بر تنبلی نشود ها :-) !).

عمو راننده تراکتور بود. علیرضا و محمد رضا از داخل تریلی کود می‌ریختند و برادرم محمد و من هم از پایین. این وسط گاهی هم یک ناهماهنگی‌های جزئی پیش می‌آمد. کود گاوهای نازنین از آن بالا بجای چاله می‌ریخت توی یقهٔ یکی این پایین. حالا شما فرض کن برادرم محمد!

بعد از حدود نیم ساعت و یا شاید هم کمی بیشتر، آن تریلی خالی شد. محمد رضا و علیرضا رفتند برای پر کردن دوباره تریلی. اما این‌بار قرار شد خاک بیاورند. خاک قسمتی از مزرعه خاک غنی‌تر و مناسبتری بود برای کاشت نهال. چند تا بیل از آن خاک در داخل چال یک نهال جوان، پر است از فایده.

من و عمو عین الله و برادرم محمد هم در این فرصت رفتیم سمت دیگر باغ برای کمک به کاشتن نهال‌های پرتقال.

کاشتن نهال‌های پرتقال احتیاج به کمی دقت هم دارد در کنار زحمت. نخ‌کشی می‌خواهد و چند تا چوب یا نی بلند بعنوان و برای نشانه و اندازه. و البته همهٔ این‌ها روش‌های سنتی کاشت نهال است. و ما تا کشاورزی و مزرعه‌داری مدرن هنوز خیلی راه داریم.

معلم: ببینم؛ این انشاء را خودت تنهایی نوشتی؟ این کلمه‌های قلنبه سلمبه چیه توی انشات؟

پسر بچه سر از دفترش برمی‌دارد و می‌گوید: راستش آقا برادر بزرگترم حسین هم بهم کمک کرد.

معلم: کمک کرد یا تمام انشاء را اون نوشته؟

پسر بچه: نه بخدا آقا. فقط کمک کرد.

معلم: خیلی خب. نمی‌خواد قسم بخوری. بقیه انشات را بخون.

بعد از نیم ساعت محمد رضا و علیرضا با یک تریلی پر از خاک برگشتند. برادرم محمد، من و عمو عین الله رفتیم برای خالی کردن تریلی و ریختن خاک پای چاله‌ها.

این دست‌های یک بچه کشاورز است. محض اطلاع!

آن تریلی خاک هنوز خالی نشده بود که عمو شمسعلی با یک خورجین بر دوش و دو تا پارچ پر از چای داغ بر دست آمد و صدایمان کرد برای چای. وقت چای و عصرانه بود. عمو حلوا هم داشت در چنته. فقط دو تا قالب. باید تقسیم می‌شد. و عمو با چاقو قالب‌های حلوای دستپخت منزل (آغوز حلوا) را برید و بین ما تقسیم کرد. با تن خسته و بدن کوفته و شکم گرسنه خوردن چای و نان و حلوا آن هم نشسته بر خاک مزرعه، آی می‌چسبد! آی می‌چسبد!

و بعد از خوردن چای دوباره کار. کاری لذت‌بخش در مزرعه.

فقط محض اطلاع:

آن سایه سومی از سمت چپ بنده هستم. در حال عکاسی با موبایل. و آن دو تا سایه دیگر محمد رضا و علیرضا در حال کار. (به خدا من هم کار می‌کنم. فقط از فرصت‌ها سوء استفاده می‌کنم و موبایلی از جیب درمی‌آورم و عکسی می‌گیرم! :-) )

خب؛ آن تریلی خاک هم تمام شد. باقیمانده خاک را هم خالی و هر کس باید برود سوی ماموریت بعدی. اینجا در مزرعه کارها و ماموریت‌های اهالی مزرعه تمام شدنی نیست.

عمو عین الله روتوری (اسم یک وسیله است برای شخم زدن) را به تراکتور فیات وصل می‌کند و می‌روید سوی ماموریت خویش. آقا مهدی و حمید و برادرم محمد هم رفتند برای دوشیدن گاوها. پسر خاله هم رفت که گلهٔ گوسفند‌ها را بچراند. علیرضا و محمد رضا هم با تراکتورهای فرگوسن و رومانی رفتند زمین پایین پیش حاجی (پدرم). احتمالأ فردا روز ریختن بذر شالی در خزانه است. پدر چند روزیست که در زمین پایین (شالیزار) مشغول آماده کردن خزانه است برای پذیرایی از بذرهای جوانه زده شالی.

ماندیم من و عموی بزرگم عمو شمسعلی که با هم رفتیم برای کاشتن نها‌ل‌های پرتقال. عمو در پیش و من در پس. آفتاب داشت کم کم به افق و غروب نزدیک می‌شد.

هوا دیگر داشت تاریک می‌شد. با عمو شمسعلی دست از کار کشیدیم و آمدیم سمت دامداری. عمو عین الله و پسر خاله عباس هم داشتند گوسفند‌ها را برمی‌گرداند به آغل.

محمد رضا و علیرضا هم برگشته بودند. محمد رضا با بیل جلوی تراکتور کمی چاله‌ چوله‌های جلوی درب دامداری را پر کرد. این کار آخرین کار و فعالیت آن روز بود. آفتاب داشت غروب می‌کرد. عمو شمسعلی چکمه‌هایش را شست. من هم. باید به خانه بر می‌گشتیم.

پسر بچه: این بود انشای من دربارهٔ بعد از ظهر دو روز مانده به عید خود را چگونه گذراند‌ه‌اید.

معلم: آفرین. دفترت را بده ببینم.

پسر بچه دفترش را به معلم داد.

معلم: این هم یک نمرهٔ 19/5 برای تو.

پسر بچه: آقا نیم نمره نمی‌توانید بدهید که بشوم بیست؟

معلم: بیست فقط برای خداست پسر جان!


برچسب‌ها: گزارش تصویری, باغداری, پرتقال, هلو
نویسنده: Hossein Torabi ׀ تاریخ: شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹ ׀ موضوع: داستان‌های من ׀